مهره ٔ مار

لغت نامه دهخدا

مهره مار. [ م ُ رَ / رِ ی ِ ] ( ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) مهره ای است به اندازه برنجی بارنگ سپید که گویند هر ماری دو عدد از آن در درون سردارد و غربال بندان دو تای از آن را در سرکه افکنند به فاصله ای و آن دو در سرکه حرکت کنند تا به یکدیگر پیوندند و این خاصیت در هر چیز آهکی باشد چون پوست خایه. ( یادداشت مؤلف ). به عربی حجرالحیه گویند، و درمخزن الادویه گفته آن را اقسام است قسمی است معدنی وآن را مار مهره گویند و بعضی گفته اند در معدن زبرجدبهم میرسد و آن زبرجدی رنگ مایل به سیاهی و خاکستری است بشکل نگین مربعی از یک مثقال تا دو مثقال. دم حیوانی که در عقب سر بعضی از افاعی هست و در بعضی نیست. چون از گوشت جدا کنند نرم و بعد حجریت پیدا می کندو متفاوت است. مجعول نیز می باشد. امتحان اینکه بر جای گزیده مار بچسبد و چون شیر بر آن ریزند شیر منجمدو متغیر شود و چون جذب تمام سم کرده باشد دیگر نچسبد. ( از آنندراج ). حجرالثعبان. عودالحیة :
اگرچه مار خوار و ناستوده است
عزیز است و ستوده مهره مار.
ناصرخسرو.
که زهرمار شود دفع هم به مهره مار.
مجیر بیلقانی.
مهره ٔمار بهر مار زده ست
به کسی کز گزند رست مده.
خاقانی.
میداشتم چو مهره مارت ز دوستی
دندان مار بر جگرم چون گذاشتی.
خاقانی.
نوش بخشد به مهره مار سنان
مارگیرد باژدهای عنان.
نظامی ( هفت پیکر ).
خبر ده مرا تا بدانم شمار
که در سلّه مار است یا مهره مار .
نظامی.
- امثال :
مهره مار دارد ؛ همه کس او را دوست گیرند. همه کس به معاشرت او گرایند. نظیر: مهرگیاه دارد. ( امثال و حکم ). پیش همه کس محبوب است.
- || کنایه از کنیزک. ( آنندراج ).

فرهنگ فارسی

مهره ایست به اندازه برنجی با رنگ سپید که گویند هر ماری دو عدد از آن در درون سر دارد و غربال بندان دو تای از آن را در سرکه افکنند به فاصله ای و آن دو در سرکه حرکت کنند تا به یکدیگر پیوندند و این خاصیت در هر چیز آهکی باشد چون پوست خایه

دانشنامه آزاد فارسی

مُهرۀ مار
در باورهای خرافیِ ایرانیان، تکه استخوانِ مهره ای شکلِ بدن مار که دارندۀ آن، مِهرِ کسی را که خواهان اوست بر خود می گرداند. زنان را به مهرۀ مار چندان اعتقاد بود که برای تهیۀ آن، حتی به بهایی گزاف، سر در پیِ مارگیران و کولیان می نهادند. مهرۀ مار افسونی بود چون مهرگیاه و خرمهره که یا ساییدۀ آن را به فردی که به او تمایل دارند می خوراندند، یا پیچیده در تکه پارچه ای در قاب ِ قرآن می نهادند و به خود می آویختند، یا به نحوی در جایی از تن پوشِ خود پنهان می کردند. در شناسایی مهرۀ اصل از بَدَل آورده اند که چون دارندۀ اصل آن، به دکان نانوایی می رفت، نان ها از دیوارۀ تنور به یک باره جدا می شد و می افتاد. تعبیر مصدری «مهرۀ مار داشتن»، کنایه از کسی است که دوستی دیگران را به خود گردانده است. مهرۀ مار را، به چشم روشنی، در روز پاتختی به عروس می دادند.

پیشنهاد کاربران

بپرس