هم از بهر مهراب و سیندخت باز
هم از بهر رودابه مهرساز.
فردوسی.
هریک از چهره عالم افروزی مهرسازی ومهربان سوزی.
نظامی.
مهرساز. [ م ُ ] ( نف مرکب ) مهرسازنده. آنکه دستینه سازد. سازنده مهر. حکاک. مهرکن. که مهر می سازد. که شغل وی مهر ساختن باشد. || جاعل مهر. که به دغا و فریب مهر کسی را جعل کند.