مهرجانی

لغت نامه دهخدا

مهرجانی. [ م ِ رَ ] ( ص نسبی ) منسوب به مهرجان که بلده اسفراین است که مهرجانش نیز خوانند. ( از الانساب سمعانی ).

فرهنگ فارسی

منسوب به مهرجان که بلده اسفراین است که مهرجانش نیز خوانند .

پیشنهاد کاربران

مردمان بلخ این بشر را که احنف امیر کرده به بلخ ، او را مهرجانی هدیه آورده بودند. جامه و اسبان و سلاح و پیرایه های زرین و سیمین. چنانکه رسم عجم بود مهرجانی و نوروزی. و عرب ندانسته بود که نوروز و مهرجان چه باشد.
[بلعمی _ وقایع سال۳۲ هجری تاریخ طبری]
مهرجانی : هدیۀ مخصوص جشن مهرگان ، هدیه ای ایست مانند عیدی که ایرانیان در روزهای جشن مهرگان ( دهم تا شانزدهم مهر ) به یکدیگر میدادند .

بپرس