زبانی سخنگوی و دستی گشاده
دلی هَمْش کینه هَمَش مهربانی.
دقیقی ( دیوان چ دبیرسیاقی ص 109 ).
همه مهربانی بدان کن که شاه سوی جنگ توران نراند سپاه.
فردوسی.
بدو گفت رو پیش خواهر بگوی که از دشمنان مهربانی مجوی.
فردوسی.
مرا آن سخن این زمان شد درست ز دل مهربانی نشایست شست.
فردوسی.
تو هرچند زشتی کنی بیش بر ماشود بیشتر با تو مان مهربانی.
منوچهری.
دلهای ایشان قرار گیرد بر آنچه خدا بدیشان عنایت کرده از مهربانی امیرالمؤمنین نسبت به ایشان. ( تاریخ بیهقی ص 314 ). اعتماد داشتم به خوبی و مهربانی و منفعت او. ( تاریخ بیهقی ص 315 ). از روزگار کودکی تا امروز او را بر ما شفقت و مهربانی بوده است. ( تاریخ بیهقی ).چه خوش بی مهربانی هر دو سر بی
که یک سر مهربانی دردسر بی.
باباطاهر.
مگر در سر نداری ای پسر هش چه جوئی مهربانی از پدرکش.
ناصرخسرو.
سرش در بر گرفت از مهربانی جهان از سر گرفتش زندگانی.
نظامی.
ماهرویا مهربانی پیشه کن خوبرویی را بباید زیوری.
سعدی.
اسماعیل میرزا امام قلی میرزارا فرزند نامید و در آغوش مهربانی کشید. ( عالم آرای عباسی ص 201 ).در آتشش فکنم تخم مهربانی را
دهم به تربیتش آب زندگانی را.
کلیم.
- مهربانی کردن ؛ مهر ورزیدن. نوازش کردن : مهربانی نکنی بر من و مهرم طلبی
ندهی داد و همی داد ز من بستانی.
منوچهری.
تا به امروز بنده پروردی مهربانی و مردمی کردی.
سعدی ( هزلیات ).
- مهربانی نمودن ؛ کرار. ( منتهی الارب ). تحفی. ( زوزنی ). تعطیف. اکتناع. ( منتهی الارب ). اشفاق. ( تاج المصادر ). رجوع به ترکیب مهربانی کردن شود.بیشتر بخوانید ...