چرا از ویس جُستم مهرکاری
چرا از دایه جستم استواری.
( ویس و رامین )
چو عاشق را نباشد بردباری نبیند خرمی از مهرکاری.
( ویس و رامین ).
دریغ آن مهر و آن امیدواری که جانم را بد اندر مهرکاری.
( ویس و رامین ).
ببین جان مرا در مهرکاری بدین سختی و رسوائی و زاری.
( ویس و رامین ).
بدین سختی چه باید مهرکاری بدین خواری چه باید دوستداری.
( ویس و رامین ).