مهر ورزیدن


مترادف مهر ورزیدن: دل بستن، دوست داشتن، علاقه مند شدن، دل بسته شدن، عاشق شدن

لغت نامه دهخدا

مهر ورزیدن. [ م ِ وَ دَ ] ( مص مرکب ) دوستی کردن. محبت کردن. عاشق بودن. عشق باختن. عشق ورزیدن :
کمتر از ذره نه ای پست مشو مهر بورز
تا به خلوتگه خورشید رسی چرخ زنان.
حافظ.
مهر می ورزم و امید که این فن شریف
چون هنرهای دگر موجب حرمان نشود.
حافظ.

فرهنگ فارسی

( مصدر ) محبت داشتن اظهارعلاقه کردن : کمتراز ذره نه یی پست مشو مهر بورز تا بخلوتگه خورشید رسی چرخ زنان . ( حافظ . ۲۷۶ )
دوستی کردن محبت کردن عاشق بودن

پیشنهاد کاربران

پیوستن مهر ؛ ورزیدن مهر، از در دوستی درآمدن. دوستی و مهر نمودن :
نپیوست خواهد جهان با تو مهر
نه نیز آشکارا نمایدت چهر.
فردوسی.
چون انس گرفت و مهر پیوست
بازش بفراق مبتلا کن.
سعدی.
بحق مهر و وفایی که میان من و تست
که نه مهر از تو بریدم نه به کس پیوستم.
سعدی.
خاطر دادن. [ طِ دَ ] ( مص مرکب ) دل دادن. عاشق شدن. ( آنندراج ) . مهر ورزیدن :
به هیچ یار مده خاطر و به هیچ دیار
که بر و بحر فراخ است و آدمی بسیار.
سعدی.
سر از مغز و دست از درم کن تهی
چو خاطر به فرزند مردم نهی.
سعدی ( بوستان ) .
اشفاق

بپرس