مهجوری

/mahjuri/

مترادف مهجوری: جدایی، دوری، فراق، مفارقت، هجران

متضاد مهجوری: وصال

معنی انگلیسی:
separation, forlorn state

لغت نامه دهخدا

مهجوری. [ م َ ] ( حامص ) حالت و چگونگی مهجور. جدایی. مفارقت. ( ناظم الاطباء ). دورافتادگی. دوری : یا داغ مهجوری بر جبین تو کشند یا تاج مقبولی بر سرت نهند. ( سعدی ، مجلس چهارم ).
ای که مهجوری عشاق روا میداری
عاشقان را ز بر خویش جدا میداری.
حافظ.
|| محرومی. ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ فارسی

۱ - جدایی دوری : [ مشتاقی و مهجوری دور از تو چنانم کرد کز دست بخواهد شد پایاب شکیبایی . ] ( حافظ.۲ ) ۳۵۲ - متروک ماندن .

فرهنگ معین

( ~. ) (حامص . ) جدایی ، دوری .

فرهنگ عمید

جدایی، دوری: مشتاقی و مهجوری دور از تو چنانم کرد / کز دست بخواهد شد پایاب شکیبایی (حافظ: ۹۸۴ ).

پیشنهاد کاربران

دوری
طبیبم گفت درمانی نداره درد مهجوری غلط میگفت خود راکشتم درمان خودکردم

بپرس