مهجر

لغت نامه دهخدا

مهجر. [ م ُ ج ِ ] ( ع ص ) آنکه در گرمای روز و وقت هاجره می آید. ( ناظم الاطباء ). رجوع به اهجار شود. || گرامی نژاد و خوب روی. || نیکو و جید ازهر چیزی. || بهتر و فاضلتر از غیر خود. ( از منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). || شتر فربه خوش سیر و شتری که در رفتار و فربهی فزون باشد. ( از منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از آنندراج ). || عدد بسیار: عدد مهجر. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). || خرمابن بس دراز و گسترده شاخ : نخلة مهجر. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ).

مهجر. [ م ُ هََ ج ْ ج ِ ] ( ع ص ) کسی که در اول وقت برای نماز درمسجد حاضر شود. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).

مهجر. [ م َ ج َ ] ( اِخ ) شهری است ( به عربستان ) بزرگ و از گرد وی باره ای و خندقی. و لباس ایشان ازار است و چادر.

فرهنگ فارسی

شهریست بزرگ و از گرد وی بار. و خندقی و لباس ایشان ازار است و چادر

دانشنامه آزاد فارسی

مَهْجَر
رجوع شود به:شاعران

پیشنهاد کاربران

بپرس