مهامه

لغت نامه دهخدا

مهامه. [ م َ م ِه ْ ] ( ع اِ ) ج ِ مَهْمَه ْ. دشتهای دوردست و زمینهای خالی و ویران. ( از منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ) :
تا راه توان یافت به دریا ز ستاره
تا دور توان گشت به توشه ز مهامه.
منوچهری.
عادت روزگار... همین است که... یاران مشفق را در مهامه اشتیاق درد فراق چشاند. ( سندبادنامه ). اصحاب او بسیار در قید اسار افتادند و دیگران در مهامه و فیافی افتان و خیزان. ( جهانگشای جوینی ).

فرهنگ معین

(مَ مِ ) [ ع . ] (اِ. ) جِ مهمه ، مهمهه ، بیابان های خشک ، دشت های ویران و خالی .

فرهنگ عمید

= مَهمه

پیشنهاد کاربران

بپرس