مهاری

لغت نامه دهخدا

مهاری. [ م َ را ] ( ع اِ ) ج ِ مهریة. ( اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). رجوع به مهریة شود.

مهاری. [ م َ ] ( اِ ) دو رشته دوال بلند که سری متصل به دهانه اسب و سر دیگر بر دست راننده ارابه و درشکه و امثال آن باشد گاه راندن. ( یادداشت مؤلف ).

مهاری. [ م َ ری ی ] ( ع اِ ) مَهار. ج ِ مهریة. ( اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). رجوع به مهریة شود.

فرهنگ فارسی

مهار جمع مهریه ٠

پیشنهاد کاربران

طناب یا زنجیری که برای مهارِ و ایستایی، یاهدایتِ چیزی به آن بسته می شود.
مهاریِ دیرکِ خیمه،
مهاری دکل
مهاریِ بادبان
افسار ِچهارپا

بپرس