مهاب

/mahAb/

لغت نامه دهخدا

مهاب. [ م َ ] ( ع ص ) مکان مهاب ؛ جای ترس و سهمگین. ( منتهی الارب ). جای ترسناک. ( ناظم الاطباء ).

مهاب. [ م َ هاب ب ] ( ع اِ ) ج ِ مَهَب . ( منتهی الارب ). وزیدن گاه ها : دانست که سیلابی عظیم است مگر از مهاب ریاح دولت نسیمی از عنایت حضرت عزت و جلالت بدمد. ( جهانگشای جوینی ). و رجوع به مَهَب شود.

مهاب. [ م ُ] ( ع ص ) مرد سهمگین و محترم. ( ناظم الاطباء ) : و من حمل معه قطعة من جلد جبهته [ من جلد جبهة الاسد ] کان محبوباً عند الناس مهاباً معظماً. ( ابن البیطار ). || هرچیز هولناک. ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ فارسی

جمع مهب
( اسم ) جمع مهب .
جمع مهب ٠ وزیدنگاهها ٠

فرهنگ عمید

= مهب

پیشنهاد کاربران

مهاب: بُخار.
مهاب ها: اَبخِره.
مهاب: مه، آب.
پارسی را پاس بداریم.
( mehab ) بخار

بپرس