مه مرد

لغت نامه دهخدا

مه مرد. [ م ِه ْ م َ ] ( ص مرکب ، اِ مرکب ) مرد بزرگ. بزرگمرد. || کدخدا و ریش سفید بازار و محله و اصناف. ( برهان ). || در بیت زیر گویا مرادف کاروانسالار و بزرگ قافله است :
سالار بار مطران مه مرد جاثلیق
قسیس باربر نه و ابلیس بدرقه.
سوزنی.

فرهنگ فارسی

مرد بزرگ بزرگ مرد

پیشنهاد کاربران

معنی بیت تا چه حد بوظایف درجات روحانیان مسیحیت در آن دوره مربوط باشد، برای اینکه وزن شعر درست شود هر دو کلمه باید به هم اظافه ود. در این صورت مه مرد جاثلیق را باید واکاوی تا ببینیم مه مرد ربطی به مسیحیت ایرانی داشته یا به کاروان یا با توجه به ابیات دیگر این شعر معنای دیگری دارد.

بپرس