مه زاده. [ م ِه ْ دَ / دِ ] ( ن مف مرکب ) مهزاد. شاهزاده. مهترزاده : نیاید همی بانگ مهزادگان مگر کشته شد شاه آزادگان.دقیقی.شدش پیش با خیل مه زادگان تن خویش کرد از فرستادگان.اسدی.و رجوع به ماده قبل شود.