منگ

/mang/

مترادف منگ: بی حواس، بی هوش، پخمه، پریشان، حواس پرت، خرفت، کم هوش، سرگشته، گیج، قمار، خمیازه، دهن دره

معنی انگلیسی:
bee, dizzy, giddy, lightheaded, vague, comatose, dazedly, spaced-out, fuddled, confused, woozy

لغت نامه دهخدا

منگ. [ م َ ] ( اِ ) روش و قاعده و قانون. ( برهان ) ( ناظم الاطباء ) ( جهانگیری ). به معنی طرز و روش دنگ است نه منگ. ( انجمن آرا ). جهانگیری این بیت بندار رازی را شاهد آورده :
بت چینی به ینگ و منگ و آسا
کله گیلی و گردن دیلم آسا.
رشیدی گوید: «به معنی طرز و روش «ینگ » است که بیاید نه «منگ » ولی جهانگیری «ینگ » را به همین معنی با شواهدی آورده. در یک نسخه خطی ( متعلق به کتابخانه دهخدا ) مصراع اول چنین آمده : بت چینی بلنگ و منگ آسا. ظ «ینگ و منگ » یا «لنگ و منگ » یا نظیر آن کلمه ای چینی و به معنی موضع و ناحیتی است از چین و «گیل » و «دیلم » در مصراع دوم مؤید این حدس است. ( حاشیه برهان قاطع چ معین ). || قمار. ( برهان ) ( انجمن آرا ) ( جهانگیری ) ( ناظم الاطباء ) :
نشکیبند ز لوس و نشکیبند ز فحش
نشکیبند ز لاف و نشکیبند ز منگ .
قریع.
یا به له یا به منگ صرف کند
برف را یار دوغ و ترف کند.
سنایی.
دولت آن راست در این وقت که آبست از که
حیلت آن راست در این شهر که نانست از منگ .
سنائی ( دیوان چ مدرس رضوی ص 343 ).
مکن از کعبتین نهی و قدح
با له و منگ عمر خویش هدر.
سنائی ( ایضاً ص 253 ).
دنیا قمارخانه ٔدیو است و اندر او
ما منگیاگران و اجل نقش بین منگ
آن خربغا که از شَرَه ِ منگیاگری
یک را به ده مجاهزه کردی گرو به منگ.
سوزنی ( از انجمن آرا ).
|| قمارباز. ( برهان ). قمارباز و قماربازی. ( ناظم الاطباء ). رجوع به منگیاگر شود. || لاف و گزاف و لاف زدن و گزاف گویی کردن. ( برهان ). لاف و گزاف و لاف زدگی و گزاف گویی. ( ناظم الاطباء ). || دزدو راهزن. ( برهان ) ( انجمن آرا ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). لیکن به معنی دزد «شنگ » است. احتمال دیگر تصحیف خوانی «مشنگ » است به «مُنگ ». ( فرهنگ نظام ، حاشیه برهان چ معین ). || شکستن اندام یعنی نوعی خود را درهم پیچند که صدا از پشت و پهلو و شانه و گردن و اعضاء دیگر برآید. ( برهان ). || اشکیل ودغا و بازی دادن. ( برهان ) ( جهانگیری ). اشکیل و دغا و فریب. ( ناظم الاطباء ). اشکیل و دغا. ( انجمن آرا ). || درخت بزرالبنج است چه بزرالبنج را تخم منگ خوانند. ( برهان ). درخت بزرالبنج و تخم آن را تخم منگ گویند و آن دانه ای است که چون خورده شود عقل مختل گردد و منج معرب آن است و در قاموس آمده که منج دانه را گویند نه درخت را. ( انجمن آرا ). درخت بزرالبنج. ( جهانگیری ). درخت بنگ که تخم آن را بزرالبنج گویند. ( ناظم الاطباء ) : بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

کم هوش، گیج، گول، احمق ، به معنی دزد و راهزن هم گفته شده
( صفت ) ۱ - گیج سرگشته . ۲ - کسی که برابر غلبه بیماری یا مسمومیت و نظایر آن گرفتار سرگیجه شده باشد یا در سر خود سنگینی احساس کند ۳ - کم هوش گول .

فرهنگ معین

( ~. ) (اِ. )۱ - قمار، قماربازی . ۲ - روش ، قاعده . ۳ - بنگ ، تخم شاهدانه .
(مُ ) (اِ. ) زنبور عسل .
(مَ ) (ص . ) ۱ - کودن ، کم هوش . ۲ - دزد، راهزن . ۳ - (عا. ) گیج ، سرگشته .

فرهنگ عمید

گیج، گول، احمق.
قمار.
= منگیدن

گویش مازنی

/mang/ حجمی به اندازه ی یک مشت

واژه نامه بختیاریکا

( مِنگ ) احوال
بِردِنگ؛ دَوَنگ؛ تِوِر

جدول کلمات

گیج

پیشنهاد کاربران

منگ دراوستا وفارسی باستان بمعنی ( ممقّر ) بزرگ وگرامی داشتن است ( فرهنگ ریشه فعل های فارسی دراوستا وفارسی باستان ، دکترمحمدمقدم ص74 ) . که امروزه درمعنی گیج بکارمی رود این واژه امروزه همراه با ونگ بکارمی رود که آن هم دراصل صدا وآواز به سمت اهورا مزدا بوده ولی به دلایل غلبه زبانی وفرهنگی به ضدخوددرمعنی بدل شده وبمعنی گیج وگدا بکارمی رود همچنین است واژه ساسان وسانیان که دراصل ومفهوم اشاره به گوهرونژاد گوهری داشته ودرحدود دویست سال پس ازحمله اعراب ونزول شان ومنزلت تخمه وطبقه و به دلایل مختلف دیگر به گروهی اطلاق می شده که ازدانش وهنر برتربرخورداربوده اند ولی ازنظرمادی وشایدنحوه زندگی مادی درزمره گدایان وسائلان محسوب می شده اند وواژه ساسان لقب تحقیرآمیز محسوب می شده است. وبه سائلان نیزاطلاق می شده است.
...
[مشاهده متن کامل]

اصطلاح گیج ومنگ همچنین برابردیگری بشکل گیج و ویج درگویش عامه دارد. که شاید معنی آنهم غلبه ای باشد برمعنی ونگ ومنگ.

مَنگ = در پهلوی ، قاعده ، روش ، قانون
گیج ، تلو ، خواب آلوده.
منبع. عکس فرهنگ پاشنگ
منگمنگمنگمنگمنگ
مُنگ به چم زنبور ( بوز به پهلوی ) می باشد
کرخ
به سیستانی یعنی خمیازه کشیدن

بپرس