منکشف

/monkaSef/

لغت نامه دهخدا

منکشف. [ م ُ ک َ ش ِ ] ( ع ص ) واشونده و گشاده. ( غیاث ) ( آنندراج ). آشکارشده. فاش شده. کشف شده و آشکارشده و ظاهر و نمایان شده. ( ناظم الاطباء ). پیدا. گشاده. ظاهرشده.( یادداشت مرحوم دهخدا ) : آفتاب یقین از حجاب شبهت و نقاب ریبت منکشف شود. ( سندبادنامه ص 85 ).
- منکشف شدن ؛ باز شدن. گشاده گشتن. ( یادداشت مرحوم دهخدا ).
|| برهنه شونده. ( آنندراج ) ( غیاث ). برهنه شده. روپوش برداشته شده. ( ناظم الاطباء ). برهنه. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). || شرح داده شده و بیان کرده شده. ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ فارسی

برهنه، آشکار، هویدا
۱ - ( اسم ) آشکار شونده . ۲ - ( صفت ) آشکار هویدا . ۳ - برهنه .

فرهنگ معین

(مُ کَ ش ) [ ع . ] (اِفا. ) کشف شده ، نمایان شده .

فرهنگ عمید

برهنه، آشکار، هویدا.

پیشنهاد کاربران

آشکار
واضح
هویدا
. . . و معایب آنها را بدون شرم و حیا منکشف می کند.
کتاب جوحی

بپرس