منکب
لغت نامه دهخدا
- منکب اشرف ؛ دوش افراشته. ( مهذب الأسماء ).
- منکب الثریا ؛ ستاره ای بر صورت برشاوش. ( یادداشت مرحوم دهخدا ).
- منکب الجبار ؛ نام ستاره ای روشن از قدر اول در صورت جبار که آن را بر دوش جبار توهم کرده اند. ( از جهان دانش ) ( یادداشت مرحوم دهخدا ).
- منکب الجوزا ؛ نام ستاره ای است. ( از اقرب الموارد ) ( المنجد ). ابطالجوزا. یا یدالجوزا؛ دو ستاره درخشان صورت الجبار. ( یادداشت مرحوم دهخدا ).
- منکب الفرس ؛ نام ستاره ای است. ( از اقرب الموارد ) ( از المنجد ). آن جای فرغ مقدم است نزد منجمین دومین ستاره از مربع فرس اعظم که آن را ساعدالفرس نیز خوانند. کوکب شمالی از دو کوکب مقدم است. ( یادداشت مرحوم دهخدا ).
- منکب القیطس ؛ نام ستاره ای از قدر دوم بر سر قیطس. ( یادداشت مرحوم دهخدا ).
- منکب ذی العنان ؛ نام ستاره ای است. ( از اقرب الموارد ) ( از المنجد ). ستاره ای است از قدر دوم در صورت ممسک الاعنّه بر بازوی چپ صورت. ( یادداشت مرحوم دهخدا ).
- منکب ساکب الماءالایسر ؛ جای سعد السعود است نزد منجمین. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). رجوع به صور الکواکب عبدالرحمن صوفی ترجمه خواجه نصیر چ مهدوی ص 209 و 218 شود.
|| زمین بلند. ج ، مناکب. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ): امشوا فی مناکبها ؛ یعنی در مواضع بلند آن. ( از اقرب الموارد ). || کرانه هر چیزی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ) : و همان فیل... زیر پای پست گردانید و به منکب تکیه ، فرا در قلعه زد و از جای برکند. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 250 ). || نقیب قوم و یاریگر آنها. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). ج ، مناکب. ( ناظم الاطباء ). عریف و یاور قوم و گویند سرآمد عریفان. ( از اقرب الموارد ).بیشتر بخوانید ...
فرهنگ فارسی
( اسم ) ۱ - محل اتصال بازو و کتف . ۲ - دوش کتف : [ و صدر و منکب زمانه به ردای احسان و وشاح انعام ایشان متحلی ... ] ( کلیله . مصحح مینوی . ۴۱۹ ) جمع : مناکب .
بر روی در افتاده و سرنگون . بر وی در افتاده . دمر .
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
۲. ناحیه و کرانۀ چیزی.
پیشنهاد کاربران
( منکب ) محل اتصال استخوان شانه و بازو است .