منوط

/manut/

مترادف منوط: بسته، مربوط، مشروط، موقوف، موکول، وابسته

برابر پارسی: وابسته، آویخته، بازبسته

معنی انگلیسی:
depending, dependent, subject, contingent

لغت نامه دهخدا

منوط. [ م َ ] ( ع ص ) ( از «ن و ط» ) آویخته. یقال هذا منوط به. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). وابسته و به چیزی درآویخته شده. ( غیاث ) ( آنندراج ). موقوف و متعلق و بسته و وابسته و پیوسته و مربوط. ( ناظم الاطباء ) : امن راهها و قمع مفسدان... به سیاست منوط. ( کلیله و دمنه ). در تفویض وزارت به کسی از کفات ملک که نظم امور برای او منوط مضبوط باشد مشورت کرد. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 176 ). هولاکو فرمود مصلحت آن به ارغون مفوض است و به صواب دید او منوط. ( جهانگشای جوینی ). || مرد که به قوم دیگر درآید یا خود را بدان منسوب کند. ( منتهی الارب ): هو منوط بالقوم ؛ ای دخیل فیهم او دعی لیس من مصاصهم. ( اقرب الموارد ).

فرهنگ فارسی

معلق، وابسته، به چیزی آویخته
( اسم ) ۱ - مربوط بسته شده وابسته ۲ - در آویخته معلق .

فرهنگ معین

(مَ ) [ ع . ] (اِمف . ) متعلق ، وابسته .

فرهنگ عمید

۱. معلق، به چیزی آویخته.
۲. مربوط، وابسته.

پیشنهاد کاربران

منوط: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است:
پسبه pasbe ( سغدی: paşbe )
مَنوُط
مَنوط
مشرط به. . .
در گروِ
منوط:به شرطه. . . . .
به شرط اینکه درصورتیکه
به شرطی که
اعراب گذاری منوط رو به اشتراک بگذارید لطفا
منوط=بر پایه و بر اساس قیودات را منوط میگویند
وابسته به
وابسته با اجازه ولی
به شرط
مبنی بر شرط
متوقف بر
مشروط
منوط به : در صورتِ
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٦)

بپرس