لغت نامه دهخدا
- منها ساختن ؛ منها کردن. مفروق را از مفروق منه بیرون کردن. ( ناظم الاطباء ). رجوع به ترکیب بعد شود.
- منها کردن ؛ افکندن. انداختن. کم کردن. استثناء کردن. وضع کردن. موضوع کردن. تفریق کردن. عددی را از عددی باقی فاضل کردن. ( یادداشت مرحوم دهخدا ).
فرهنگ فارسی
۱- از آن ( مونث یا جمع ) ۲- ( اسم ) تفریق کاهش یا منها ی . تفریق از یا منها کردن . تفریق کردن کاستن
گوشت نیم پخته لحم منها گوشت نیمه پخته .
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
۲. (ریاضی ) علامت تفریق.
۳. (حرف اضافه + ضمیر ) [قدیمی] از او، از آن.
دانشنامه اسلامی
[ویکی الکتاب] معنی مِنْهَا: از آن (مؤنث)
معنی یَتَرَقَّبُ: انتظار می کشید ("فَخَرَجَ مِنْهَا خَائِفاً یَتَرَقَّبُ ":ترسان و نگران در حالی که [حوادث تلخی را] انتظار میکشید از شهر بیرون رفت)
معنی مَدِینَةِ: شهر- مدینه ( در آیه شریفه 8 سوره مبارکه منافقون : "یَقُولُونَ لَئِن رَّجَعْنَا إِلَی ﭐلْمَدِینَةِ لَیُخْرِجَنَّ ﭐلْأَعَزُّ مِنْهَا ﭐلْأَذَلَّ ..." )
معنی ﭐنسَلَخَ: تمام شد - سپری شد - جدا شد (معنای انسلاخ بیرون شدن و یا کندن هر چیزی است از پوست و جلدش ، ودر عبارت "وَﭐتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ ﭐلَّذِی ءَاتَیْنَاهُ ءَایَاتِنَا فَـﭑنسَلَخَ مِنْهَا " این تعبیر کنایه استعاری از این است که آیات چنان در بلعم باعورا رسوخ...
معنی مُّشْفِقُونَ: نگرانها - دلواپسان (کلمه مشفقون جمع اسم فاعل از باب افعال است ، و اشفاق به معنای نوعی ترس است . اشفاق عنایتی است که با خوف آمیخته باشد ، چون مشفق کسی را گویند که مشفق علیه را دوست میدارد ، و میترسد بلایی به سر او آید ، این حالت را که میترسد محبوبش در...
معنی مُشْفِقِینَ: نگرانها - دلواپسان (کلمه مشفقون جمع اسم فاعل از باب افعال است ، و اشفاق به معنای نوعی ترس است . اشفاق عنایتی است که با خوف آمیخته باشد ، چون مشفق کسی را گویند که مشفق علیه را دوست میدارد ، و میترسد بلایی به سر او آید ، این حالت را که میترسد محبوبش در...
معنی قَضَی: حکم کرد - به پایان رسانید (کلمه قضاء به معنای حکم است ، و اگر با حرف علی متعدی شود مثل عبارت"فَوَکَزَهُ مُوسَیٰ فَقَضَیٰ عَلَیْهِ " کنایه از این است که با مردنش از کارش فارغ شد و معنای جمله این است که : موسی (علیهالسلام) آن دشمن را با تمام کف دست و ...
معنی قَصْدُ: راهی که رهرواش را به هدف می رساند(قصد به معنای استقامت راه است ، یعنی راه آنطور مستقیم باشد که در رساندن سالک خود به هدف ، قیوم و مسلط باشد ، و ظاهرا این کلمه که مصدر است در عبارت "عَلَی ﭐللَّهِ قَصْدُ ﭐلسَّبِیلِ " به معنای اسم فاعل است ، و اضافه شدن...
معنی مَلَئِهِ: جمعیت عظیم و متفقش - اشراف و بزرگان قومش -درباریانش (کلمه ملا به معنای جماعتی از مردم است که بر یک نظریه اتفاق کردهاند و اگر چنین جمعیتی را ملا نامیدند برای این است که عظمت و ابهتشان چشم بیننده را پر میکند از طرفی کلمه ملأ به معنای اشراف و بزرگان قو...
معنی مَلَئِهِمْ: جمعیت عظیم و متفقشان - اشراف و بزرگان قومشان -درباریانشان (کلمه ملا به معنای جماعتی از مردم است که بر یک نظریه اتفاق کردهاند و اگر چنین جمعیتی را ملا نامیدند برای این است که عظمت و ابهتشان چشم بیننده را پر میکند از طرفی کلمه ملأ به معنای اشراف و بزر...
معنی مَلَإِ: جمعیت عظیمی که بر یک نظر متفقند - اشراف و بزرگان قوم -درباریان (کلمه ملا بطوری که گفتهاند به معنای جماعتی از مردم است که بر یک نظریه اتفاق کردهاند و اگر چنین جمعیتی را ملا نامیدند برای این است که عظمت و ابهتشان چشم بیننده را پر میکند از طرفی کلمه ملأ...
ریشه کلمه:
من (۴۰۹۷ بار)
ها (۱۳۹۹ بار)
معنی یَتَرَقَّبُ: انتظار می کشید ("فَخَرَجَ مِنْهَا خَائِفاً یَتَرَقَّبُ ":ترسان و نگران در حالی که [حوادث تلخی را] انتظار میکشید از شهر بیرون رفت)
معنی مَدِینَةِ: شهر- مدینه ( در آیه شریفه 8 سوره مبارکه منافقون : "یَقُولُونَ لَئِن رَّجَعْنَا إِلَی ﭐلْمَدِینَةِ لَیُخْرِجَنَّ ﭐلْأَعَزُّ مِنْهَا ﭐلْأَذَلَّ ..." )
معنی ﭐنسَلَخَ: تمام شد - سپری شد - جدا شد (معنای انسلاخ بیرون شدن و یا کندن هر چیزی است از پوست و جلدش ، ودر عبارت "وَﭐتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ ﭐلَّذِی ءَاتَیْنَاهُ ءَایَاتِنَا فَـﭑنسَلَخَ مِنْهَا " این تعبیر کنایه استعاری از این است که آیات چنان در بلعم باعورا رسوخ...
معنی مُّشْفِقُونَ: نگرانها - دلواپسان (کلمه مشفقون جمع اسم فاعل از باب افعال است ، و اشفاق به معنای نوعی ترس است . اشفاق عنایتی است که با خوف آمیخته باشد ، چون مشفق کسی را گویند که مشفق علیه را دوست میدارد ، و میترسد بلایی به سر او آید ، این حالت را که میترسد محبوبش در...
معنی مُشْفِقِینَ: نگرانها - دلواپسان (کلمه مشفقون جمع اسم فاعل از باب افعال است ، و اشفاق به معنای نوعی ترس است . اشفاق عنایتی است که با خوف آمیخته باشد ، چون مشفق کسی را گویند که مشفق علیه را دوست میدارد ، و میترسد بلایی به سر او آید ، این حالت را که میترسد محبوبش در...
معنی قَضَی: حکم کرد - به پایان رسانید (کلمه قضاء به معنای حکم است ، و اگر با حرف علی متعدی شود مثل عبارت"فَوَکَزَهُ مُوسَیٰ فَقَضَیٰ عَلَیْهِ " کنایه از این است که با مردنش از کارش فارغ شد و معنای جمله این است که : موسی (علیهالسلام) آن دشمن را با تمام کف دست و ...
معنی قَصْدُ: راهی که رهرواش را به هدف می رساند(قصد به معنای استقامت راه است ، یعنی راه آنطور مستقیم باشد که در رساندن سالک خود به هدف ، قیوم و مسلط باشد ، و ظاهرا این کلمه که مصدر است در عبارت "عَلَی ﭐللَّهِ قَصْدُ ﭐلسَّبِیلِ " به معنای اسم فاعل است ، و اضافه شدن...
معنی مَلَئِهِ: جمعیت عظیم و متفقش - اشراف و بزرگان قومش -درباریانش (کلمه ملا به معنای جماعتی از مردم است که بر یک نظریه اتفاق کردهاند و اگر چنین جمعیتی را ملا نامیدند برای این است که عظمت و ابهتشان چشم بیننده را پر میکند از طرفی کلمه ملأ به معنای اشراف و بزرگان قو...
معنی مَلَئِهِمْ: جمعیت عظیم و متفقشان - اشراف و بزرگان قومشان -درباریانشان (کلمه ملا به معنای جماعتی از مردم است که بر یک نظریه اتفاق کردهاند و اگر چنین جمعیتی را ملا نامیدند برای این است که عظمت و ابهتشان چشم بیننده را پر میکند از طرفی کلمه ملأ به معنای اشراف و بزر...
معنی مَلَإِ: جمعیت عظیمی که بر یک نظر متفقند - اشراف و بزرگان قوم -درباریان (کلمه ملا بطوری که گفتهاند به معنای جماعتی از مردم است که بر یک نظریه اتفاق کردهاند و اگر چنین جمعیتی را ملا نامیدند برای این است که عظمت و ابهتشان چشم بیننده را پر میکند از طرفی کلمه ملأ...
ریشه کلمه:
من (۴۰۹۷ بار)
ها (۱۳۹۹ بار)
wikialkb: مِنْهَا
مترادف ها
منهای، منها، علامت منفی
کاهش، منها، تفریق
فارسی به عربی
پیشنهاد کاربران
منها: همتای پارسی این واژه ی عربی، این است:
پسیز pasiz ( سغدی: پسِذ paseż )
پسیز pasiz ( سغدی: پسِذ paseż )
واژه منها
معادل ابجد 96
تعداد حروف 4
تلفظ menhā
نقش دستوری اسم
ترکیب ( اسم ) [عربی]
مختصات ( مِ ) [ ع . ]
آواشناسی menhA
الگوی تکیه WS
شمارگان هجا 2
منبع لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی عمید
فرهنگ فارسی معین
فرهنگ فارسی هوشیار
معادل ابجد 96
تعداد حروف 4
تلفظ menhā
نقش دستوری اسم
ترکیب ( اسم ) [عربی]
مختصات ( مِ ) [ ع . ]
آواشناسی menhA
الگوی تکیه WS
شمارگان هجا 2
منبع لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی عمید
فرهنگ فارسی معین
فرهنگ فارسی هوشیار
پیشنهادِ واژه :
برابرِ پارسیِ واژه یِ اروپاییِ " Subtraktion " یا " تفریق" ، واژگانِ " کم کرد، واکاست" می شود.
نمونه:
Subtraktion von Ordinalzahlen ( آلمانی ) = کم کردِ اعدادِ ترتیبی یا واکاستِ اعدادِ ترتیبی.
... [مشاهده متن کامل]
همچنین در برخی جاها می توان از واژگانِ " واکاهِش، واکاهی" بهره جست.
برابرِ پارسیِ واژه یِ " تفریق کردن، منها کردن" یا " subtrahieren ، abziehen " در زبانِ آلمانی، واژه یِ " واکاستن یا واکاهیدن" می شود.
افزون بر " واکاستن"، ما می توانیم به جایِ واژه یِ " تفریق کردن" از "واکاهی کردن" بهره بگیریم.
چرا پیشوندِ " وا" ؟
چون پیشوندِ " وا" افزون بر اینکه عملگری برایِ " جدا کردنِ چیزی ( ازهمان چیز ) " می باشد، عملگرِ پیشوندیِ " از" نیز می باشد؛ ما در تفریق، چیزی را " از " چیزی کم می کنیم یا چیزی " از" همان چیز کم می شود، از همین رو از پیشوندِ " وا" بهره می جوییم و نیاز به یادآوری است که پیشوندِ " وا" نقشِ کارکردیِ یکسانی با پیشوندِ " ab" در زبانِ آلمانی دارد و همانگونه که در بالا گفته شد، آلمانی ها به " تفریق کردن "، "abziehen ( von ) " می گویند که دارایِ پیشوندِ " ab" و کارواژه یِ " ziehen" به چمِ " کِشیدن" است.
( برایِ بررسیِ بیشتر به پانوشتِ اینجانب در زیرواژه یِ "وا" از همین تارنما مراجعه بفرمایید. )
نکته:
واژگانِ پیشنهادیِ شما برایِ " تفریق کردن، منها کردن" نیز بهتر است که دارایِ پیشوندِ " وا " باشد تا کارکردِ " جدایِش و تفریق" را به زیبایی برساند ( وا . کارواژه ) .
برابرِ پارسیِ واژه یِ اروپاییِ " Subtraktion " یا " تفریق" ، واژگانِ " کم کرد، واکاست" می شود.
نمونه:
Subtraktion von Ordinalzahlen ( آلمانی ) = کم کردِ اعدادِ ترتیبی یا واکاستِ اعدادِ ترتیبی.
... [مشاهده متن کامل]
همچنین در برخی جاها می توان از واژگانِ " واکاهِش، واکاهی" بهره جست.
برابرِ پارسیِ واژه یِ " تفریق کردن، منها کردن" یا " subtrahieren ، abziehen " در زبانِ آلمانی، واژه یِ " واکاستن یا واکاهیدن" می شود.
افزون بر " واکاستن"، ما می توانیم به جایِ واژه یِ " تفریق کردن" از "واکاهی کردن" بهره بگیریم.
چرا پیشوندِ " وا" ؟
چون پیشوندِ " وا" افزون بر اینکه عملگری برایِ " جدا کردنِ چیزی ( ازهمان چیز ) " می باشد، عملگرِ پیشوندیِ " از" نیز می باشد؛ ما در تفریق، چیزی را " از " چیزی کم می کنیم یا چیزی " از" همان چیز کم می شود، از همین رو از پیشوندِ " وا" بهره می جوییم و نیاز به یادآوری است که پیشوندِ " وا" نقشِ کارکردیِ یکسانی با پیشوندِ " ab" در زبانِ آلمانی دارد و همانگونه که در بالا گفته شد، آلمانی ها به " تفریق کردن "، "abziehen ( von ) " می گویند که دارایِ پیشوندِ " ab" و کارواژه یِ " ziehen" به چمِ " کِشیدن" است.
( برایِ بررسیِ بیشتر به پانوشتِ اینجانب در زیرواژه یِ "وا" از همین تارنما مراجعه بفرمایید. )
نکته:
واژگانِ پیشنهادیِ شما برایِ " تفریق کردن، منها کردن" نیز بهتر است که دارایِ پیشوندِ " وا " باشد تا کارکردِ " جدایِش و تفریق" را به زیبایی برساند ( وا . کارواژه ) .
تفریق
تفاضل
مِن به معنای از هستش و ها هم ضمیر غایب است که می شود آن پس منها به معنای از آن است
کاهش ، کم کردن از عدد
کم کردن از عددی
کم کردن ( در عدد ) ، منهی کردن
کم کردن