منقعر

لغت نامه دهخدا

منقعر. [ م ُ ق َ ع ِ ] ( ع ص ) درخت از بیخ برکنده گردنده و بریده شونده و برزمین افتنده. ( آنندراج ) ( از منتهی الارب ). درخت برکنده و از بیخ بریده شده و بر زمین افتاده. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). برکنده. برکنده از بن. منقلع. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) : تنزع الناس کانهم اعجاز نخل منقعر. ( قرآن 20/54 ).

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی مُّنقَعِرٍ: از ریشه کنده شده
ریشه کلمه:
قعر (۱ بار)

«مُنْقَعِر» از مادّه «قعر» به معنای پایین ترین نقطه چیزی است، و لذا این واژه در معنای ریشه کن ساختن به کار می رود.
. گویند: «اِنْقَعَرَتِ الشَّجَرَةُ» یعنی درخت از قعرش (ریشه‏اش) کنده شد. مُنْقَعِر یعنی از بیخ کنده شده یعنی: باد قوم عاد را می‏کند، ساقط می‏کرد گوئی تنه‏های از بیخ کنده شده نخل هستند این کلمه فقط یکبار در قرآن آمده است راغب منقعر را درختیکه در زمین ریشه دوانیده و به قعر آن رفته، می‏داند.

پیشنهاد کاربران

بپرس