- منقضی شدن ؛ به سر آمدن. گذشتن. به پایان رسیدن. سپری گشتن. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) : بحمداﷲ که آن مدت منقضی شد. ( منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 271 ). چون ایام نحوس... منقضی و منفصل شود... ( سندبادنامه ص 70 ). چون ایام عزا منقضی شد به جای پدر بنشست. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 311 ).
- منقضی گشتن ؛ منقضی شدن :
پدر چون دو عمرش منقضی گشت
مرا پیرانه پندی داد و بگذشت.
سعدی ( گلستان ).
رجوع به ترکیب «منقضی شدن » شود.