منقد
لغت نامه دهخدا
منقد. [ م ُ ق َدد ] ( ع ص ) بریده و شکافته گردیده. ( آنندراج ) ( ازمنتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). شکافته شده و به درازا بریده شده. ( ناظم الاطباء ). رجوع به انقداد شود.
فرهنگ فارسی
بریده و شکافته گردیده . شکافته شده و به درازا بریده شده .
مترادف ها
عیب جو، خرده گیر، منقد
نقاد، منقد، نقدگر، کارشناس، نکوهشگر، سخن سنج، انتقاد کننده
پیشنهاد کاربران
تَنقید/مُنَقِّد: تنقید و اسم فاعل آن منقد در عربی به کار نرفته و از لغات ساختگی فارسی زبانان در سال های اخیر است. به جای این دو کلمه باید گفت: انتقاد و منتقد. کلمه ناقد اسم فاعل نقد، نیز صحیح است و می توان آن را مرادف منتقد به کار برد.
( غلط ننویسیم ، ابوالحسن نجفی ، چاپ نهم ۱۳۷۸ ص ۱۱۶. )
( غلط ننویسیم ، ابوالحسن نجفی ، چاپ نهم ۱۳۷۸ ص ۱۱۶. )
منقدبه معنی نقدشده وانچه ازنقدمنعقدشده بکارمیرود نه نقدکنند مشابه آن کلمه مفهم است