بحق آن خم زلف ، بسان منقار باز
بحق آن روی خوب ، کز او گرفتی براز.
رودکی.
چون بچه کبوترمنقار سخت کردهموار کرد موی و بیوکند موی زرد.
بوشکور.
تا صعوة به منقار نگیرد دل سیمرغ تا پشه نکوبد به لگد خرد سر پیل.
منجیک.
به سوی عمود آمد از تیره خاک به منقار چنگالها کرده پاک.
فردوسی.
سیاهش دو چنگ و به منقار زردچو زر درخشنده بر لاجورد.
فردوسی.
به چنگل همی کرد منقارتیزچو ایمن شد از بخشش رستخیز.
فردوسی.
بدان ماند که زاغانند و دارندگل اندر چنگل و لاله به منقار.
عنصری ( دیوان چ دبیرسیاقی ص 31 ).
گذری گیرد از آن پس به سوی لاله ستان طوطیان بین همه منقار به پر خفته ستان.
منوچهری.
سوسن چون طوطی ز بسد منقارباز به منقارش از زبانش عسجد.
منوچهری.
گردد شمر ایدون چو یکی دام کبوتردیدار ز یک حلقه بسی سیمین منقار.
منوچهری ( دیوان چ دبیرسیاقی ص 38 ).
سیم به منقار غلبه صبر نماندم غلبه پرید و نشست از بر فلغند.
ابوالعباس ( از صحاح الفرس ).
زی لبت زلف رفته چون طوطی کرده منقار جفت پر غراب.
قطران ( دیوان چ محمد نخجوانی ص 41 ).
سخن حجت مرغی است که بر داناپند می بارد از پر و ز منقارش.
ناصرخسرو.
نه در پر و منقار رنگین سرشته چو گل مشک خرخیز و تاتار دارد.
ناصرخسرو.
بس زود کندش ساخته لیکن گنجشک بدردی به منقاری.
ناصرخسرو.
در دام جفا شکسته مرغی ام بر دانه نیوفتاده منقارم.
مسعودسعد.
چیزی از منقار بر زمین نهاد. ( نوروزنامه ).سرخ شد منقار کبک و سبز شد سم گوزن بیشتر بخوانید ...