- منفرد افتادن ؛ جدا افتادن. ممتاز شدن. مشخص شدن : هر یک به بساطت خویش از دیگری منفرد افتاد. ( مرزبان نامه چ قزوینی ص 98 ).
- منفرد گردانیدن ؛ جدا کردن. ممتاز کردن : یکی را از دیگر منفرد نگرداند. ( مرزبان نامه چ قزوینی ص 166 ).
|| جداگانه. علی حده. مستقل : بعد از این فصلی منفرد در ذکر آن ایراد خواهد رفت. ( مصباح الهدایه چ همایی ص 321 ). || در اصطلاح شطرنج ، حالت پیاده ای که از پیاده دیگر جدا افتاده و دفاع از آن ممکن نیست. || گوشه نشین. ( ناظم الاطباء ) :
منقطع از خلق نی از بدخویی
منفرد از مرد و زن نی از دویی.
مولوی ( مثنوی چ رمضانی ص 168 ).
|| ساده و مفرد و بی آمیزش. || کمیاب و نادر. ( ناظم الاطباء ). || نزد علمای عربیت ، لفظی است که برای واحد وضع شده باشد خواه علم باشد خواه غیر آن. مقابل مشترک. || نزد فقها، کسی که به تنهایی نماز گزارد نه با جماعت. ( از کشاف اصطلاحات الفنون ).منفرد. [ م َ رِ ] ( اِخ ) یا «منفروا» ( 1232-1266م. ) پادشاه سیسیل از سال 1258م. تا سال 1266 م.او پسر قانونی امپراتور فریدریک دوم بود و در مقابل حمله شارل اول به قلمروش مقاومت کرد. ( از لاروس ).