منفر

لغت نامه دهخدا

منفر. [ م ُ ف ِ ] ( ع ص ) رماننده. ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ) ( از منتهی الارب ). آنکه می رماند و می گریزاند. ( ناظم الاطباء ). || خداوند شتران رمنده. ( آنندراج )( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ) ( از منتهی الارب ). || به چیرگی حکم کننده. ( آنندراج ) ( از منتهی الارب ). آنکه حکم بر غلبه می کند. ( ناظم الاطباء ) ( ازاقرب الموارد ). || یاری دهنده. ( آنندراج ) ( از منتهی الارب ). آنکه نصرت می دهد و یاری می کند. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). رجوع به انفار شود.

منفر. [ م ُ ف ُ ] ( اِخ ) سیمون چهارم... از بزرگان فرانسه ( 1150-1218م. ) و فرمانده قوای فرانسه علیه «آلبیها» بود که در تولوز کشته شد و پسر بزرگش آموری ششم ، ملقب به کنت دومنفر ( 1192-1241 م. ) در سال 1230م. صاحب منصب درجه اول فرانسه شد. سیمون دومنفر ملقب به «کنت دو لیسستر» ( ؟1208-1265 م. ) سومین پسر سیمون چهارم که سردسته قیام بارونها علیه هانری سوم انگلستان بود. ( از لاروس ).

فرهنگ فارسی

رماننده . آنکه می رماند و می گریزاند

پیشنهاد کاربران

بپرس