منفخ

لغت نامه دهخدا

منفخ. [ م ِ ف َ ]( ع اِ ) دمه آهنگران. ج ، منافخ. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). دمه آهنگران و آن پوست حیوان باشد که از آن باد به آتش می رسانند. ( غیاث ) ( آنندراج ). منفاخ.

منفخ. [ م ُ ن َف ْ ف ِ ] ( ع ص ) آنچه که باد در شکم بسیار پیدا کند. ( غیاث ) ( آنندراج ). باددار. نفاخ . ( یادداشت مرحوم دهخدا ). چیزی که در جوهر آن رطوبت غریبه غلیظه باشد و چون حرارت غریزی در آن رطوبت عمل کند به باد تبدیل شود و به علت کثرت و غلظت تحلیل نشود و باقی اجزای آن غذا و دوا گردد مانند لوبیا و زنجبیل. ( از کشاف اصطلاحات الفنون ). رجوع به همین مأخذ و کتاب دوم قانون ص 150 شود.

منفخ. [ ] ( ع اِ ) نوعی مار. ( دزی ج 1 ص 7 ).

فرهنگ فارسی

نوعی مار

پیشنهاد کاربران

منفخ:[ اصطلاح طب سنتی ]یعنی نفخ آورنده و آن دوائی را نامند که در جوهر آن رطوبت غریبه غلیظه باشد که چون فعل نماید در آن حرارت غریزه تحلیل نباید بسرعت بلکه مستحیل بریاح گردد مانند لوبیا. بدانکه هر چه در
...
[مشاهده متن کامل]
آن نفخ است مصدع و مضر بعین است و از اغذیه و ادویه آنچه تحلیل یابد رطوبت آن در هضم اول و ریاح و نفخ آن در معده بماند و انحلال آن نیز بالتمام در همانجا باشد و یا در امعاءو آنچه رطوبت فضیله در آن باشد و آن ماده نفخ و ریح بود و نفخ آن در معده و امعا بتحلیل نرود بالتمام بلکه باقی ماند و چیزی از آن در عروق اعضای تماسل رود مانند زنجبیل و بزر جر جیر و این متعظ است و باعث نعوذ همان ریح است

بپرس