منغمس

لغت نامه دهخدا

منغمس. [ م ُ غ َ م ِ ] ( ع ص ) به آب فرورونده ؛ یعنی غریق. ( غیاث ) ( آنندراج ). غوطه ور. فرورفته. منغمر : ما در صفقه این محنت و نعمت به هم مشارکیم و در عین واقعه یکدیگر منغمس. ( مرزبان نامه چ قزوینی ص 262 ). رنگ سیاه مناسب حال کسی است که در ظلمات نفس منغمر و منغمس بود. ( مصباح الهدایه چ همایی ص 151 ). منغمسان بحر معاصی را جز سفینه او به ساحل نجات نرساند. ( مصباح الهدایه ایضاً ص 366 ). رجوع به انغماس شود.

فرهنگ فارسی

( اسم ) فرو رونده ( در آب ).

فرهنگ عمید

۱. در آب فرورونده.
۲. در آب فرورفته.

پیشنهاد کاربران

بپرس