منغض

لغت نامه دهخدا

منغض. [ م ُ غ ِض ض ] ( ع ص ) آنکه چشم فرومی خواباند و فروخفته چشم. ( ناظم الاطباء ). رجوع به انغضاض شود.

فرهنگ فارسی

آنکه چشم فرو می خواباند و فرو خفته چشم .

پیشنهاد کاربران

منغص . �[ م ُ ن َغ ْ غ َ ] ( ع ص ) مکدر و تیره . ( غیاث ) . مکدر و تیره و ناخوش . ( آنندراج ) . زندگانی سخت و تیره . ( ناظم الاطباء ) . ناگوار�:�چون از دنیا جز اندکی به تو ندهند و آن نیز منغص و مکدر. . . ( کیمیای سعادت چ احمد آرام ص�778 ) . و آنگاه در حال منغص و مکدراست . ( کیمیای سعادت ایضاً ص�868 ) . اوقات عمر در خیال مشاهده ٔ تو بر دل من منغص می گذشت . ( مرزبان نامه چ قزوینی ص�30 ) . عیش او منغص و حیات او مکدر بود. ( اخلاق ناصری ) . ملک را عیش از او منغص بود. ( گلستان سعدی ) .
...
[مشاهده متن کامل]

منغص بود عیش آن تندرست
که باشد به پهلوی بیمار سست .

بپرس