منعی

لغت نامه دهخدا

منعی. [ م َ عا ] ( ع اِ ) ( از «ن ع ی » ) خبر مرگ. منعاة. ج ، مناعی. ( منتهی الارب ) ( از آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).

منعی. [ م َ عا ] ( ع اِ ) ( از «م ن ع » ) بازداشت و بازایستاد. اسم است. ( منتهی الارب ). بازداشت و امتناع و بازایستادگی. ( ناظم الاطباء ). اسم است به معنی امتناع. ( از اقرب الموارد ).

منعی. [ م َ عی ی ] ( ع ص نسبی ) بسیارخورنده خرچنگ. ( منتهی الارب ). بسیارخورنده خرچنگ و آن نسبت است به مَنع به معنی خرچنگ. ( از اقرب الموارد ). || نزد نحویان ، نامی است از نامهای غیر منصرف. ( از کشاف اصطلاحات الفنون ).

فرهنگ فارسی

بسیار خورنده خرچنگ . بسیار خورنده خرچنگ و آن نسبت است به منع به معنی خرچنگ . یا نزد نحویان نامی است از نامهای غیر منصرف .

مترادف ها

prohibitive (صفت)
گران، جلوگیری کننده، منعی، موجب منع

prohibitory (صفت)
گران، جلوگیری کننده، منعی

فارسی به عربی

تحریمی

پیشنهاد کاربران

بپرس