لغت نامه دهخدا
- منطوی شدن ؛ درپیچیدن. درهم پیچیدن : چون ردای نور خور از جور ظلمت شام منطوی می شد با محال خیام می آمدند. ( جهانگشای جوینی چ قزوینی ج 1 ص 100 ).
- منطوی گردانیدن ؛ درهم نوردیدن : بساط مکاتبات و طریق مراسلات را... منطوی و مسدود گردانیده است. ( منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 170 ).
- منطوی گردیدن ؛ منطوی شدن : چنانک ظلمات صفات نفوس ایشان در لمعان نور آن برق منطوی و متواری گردد. ( مصباح الهدایه چ همایی ص 121 ). حیا آن است که باطن بنده از هیبت اطلاع خداوند منطوی گردد. ( مصباح الهدایه ایضاً ص 420 ). رجوع به ترکیب منطوی شدن شود.
فرهنگ فارسی
( اسم ) ۱ - در پیچیده شونده نوردیده : ۲ - حاوی مشتمل : [ فصلی چند بنویسم و از آنچه احنائ ضلوع بر او منطوی است ... دل پردازی واجب بینم . ] ( نفثه المصدور . چا . یز .۴ )
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
پیشنهاد کاربران
پیشنهادی ثبت نشده است. شما اولین نفر باشید