منطبع


معنی انگلیسی:
printed

لغت نامه دهخدا

منطبع. [ م ُ طَ ب ِ ] ( ع ص ) منقوش شونده. ( غیاث ) ( آنندراج ). نقش کرده شده. ( ناظم الاطباء ). || سرشته. سرشته شده. مجبول : تجویف اول از دماغ که قابل است به ذات خویش مر جمله صورتها را که حواس ظاهر قبول کرده باشند و در ایشان منطبع شده. ( چهار مقاله ص 13 ). خسرو از غایت رعیت پروری... که طبع او بر آن منطبع بود نخواست که جزئیات احوال رعایا... بر او پوشیده بماند. ( مرزبان نامه چ قزوینی ص 166 ). || رام شده و دست پرورده و مطیع و فرمانبردار. || فلزی که نرم و قابل کوفته شدن باشد. || چاپ شده. ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ فارسی

نقش کرده شده، چاپ شده
( اسم ) ۱ - نقش شونده نقش شده : [ خسرو از غایت رعیت پروری و داد گستری که طبع او بر آن منطبع بود نخواست که جزئیات احوال رعایا ... برو پوشیده بماند ... ] ( مرزبان نامه .۱۳۱۷ .ص ۲ ) ۵ - ۱۷۴ - چاپ شده طبع شده

فرهنگ معین

(مُ طَ بِ ) [ ع . ] (اِفا. ) ۱ - نقش شونده ، نقش شده . ۲ - چاپ شده ، طبع شده .

فرهنگ عمید

۱. نقش شده.
۲. چاپ شده.

پیشنهاد کاربران

بپرس