منضج
مترادف منضج: کارکن، مسهل، منجز
لغت نامه دهخدا
منضج. [ م ُ ض َ ] ( ع ص ) نضج داده شده و پخته شده. || بار رسیده شده. ( ناظم الاطباء ).
منضج. [ م ُ ن َض ْ ض ِ ] ( ع ص ) ناقة منضج ؛ ناقه که تا یک سال بچه نیاورد. ج ، منضجات. ( آنندراج ) ( ازمنتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).
فرهنگ فارسی
( اسم ) ۱ - پزنده . ۲ - دوایی که خلط و ماده را بپزد و مهیای دفع کند
ناقه منضج ناقه که تا یک سال بچه نیاورد .
فرهنگ معین
(مُ ض ) [ ع . ] (اِفا. ) ۱ - پزنده . ۲ - دوایی که خلط و ماده را بپزد و مهیای دفع کند.
فرهنگ عمید
پیشنهاد کاربران
پیشنهادی ثبت نشده است. شما اولین نفر باشید