منشق


مترادف منشق: پاره، شکافته، ترکیده، منفجر

معنی انگلیسی:
split, torked

لغت نامه دهخدا

منشق. [ م ُ ش َق ق /م ُ ] ( ع ص ) شکافته شونده و پاره شونده. ( غیاث ) ( آنندراج ). شکافته شده و دریده. ( ناظم الاطباء ). شکافتن. چاک. دوپاره. پاره. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) :
به باغ آرزو خصمت سیه رو باد چون فندق
دلش چون پسته پیوسته به دست قهر تو منشق.
ابن یمین.
- منشق شدن ؛ شکافته شدن. پاره شدن.( از یادداشت مرحوم دهخدا ).
- منشق کردن ؛ شکافتن. چاک دادن. پاره کردن. ( از یادداشت مرحوم دهخدا ).

منشق. [ م َ ش َ ] ( ع اِ ) بینی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).

منشق. [ م ُ ش ِ ] ( ع ص ) بویاننده نشوق که دارویی است دربینی کردنی و دربینی کننده آن را. ( آنندراج ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). آنکه دارو در بینی می نهد. ( ناظم الاطباء ). رجوع به انشاق شود.

فرهنگ فارسی

شکافته شده، ترکیده
۱ - ( اسم ) شکافته شونده . ۲ - ( صفت ) شکافته پاره .
بویاننده نشوق که دارویی است در بینی کردنی و در بینی کننده آن را .

فرهنگ عمید

شکافته شده، ترکیده.

پیشنهاد کاربران

بپرس