منشد

لغت نامه دهخدا

منشد. [ م ُ ش ِ ] ( ع ص ) شعرخواننده. ( آنندراج ) ( غیاث ) ( از منتهی الارب ). آنکه شعر می خواند. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ) :
جان سخنوران را مرشد نشید من به
بهر چنین نشیدی منشد رشید بهتر.
خاقانی.
بیتی یا قطعه ای که در بعضی از آن ، داعی منشد است و بعضی را منشی آورده شد. ( جوامعالحکایات ).
|| هجوکننده. ( آنندراج ) ( از منتهی الارب ). آنکه هجو می کند. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || تعریف کننده چیزی گم شده. ( آنندراج ). آنکه نشان می دهد و خبر می دهد از هر چیز گم شده. ( از اقرب الموارد ). || آنکه می پرسد و استفسار می کند از هر چیز گم شده. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).

منشد.[ م ُ ش ِ ] ( اِخ ) موضعی است میان رضوی و ساحل. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). رجوع به معجم البلدان شود.

فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - خواننده و آورنده شعر از دیگری مقابل منشی : [ بیتی یا قطعه ای - که در بعضی از آن داعی منشدست و بعضی را منشی - آورده شد . ] ( جوامع الحکایات . ۲ )۲۷ : ۱ - راه نماینده . ۳ - هجو کننده .

فرهنگ معین

(مُ ش ) [ ع . ] (اِفا. ) ۱ - خواننده و آورندة شعر از دیگری . مق منشی . ۲ - راه نماینده . ۳ - هجو کننده .
(مُ شَ ) [ ع . ] (اِمف . ) شعر خوانده شده از دیگری .

فرهنگ عمید

آن که شعر دیگری را می خواند، شعرخوان.

پیشنهاد کاربران

بپرس