منسوب

/mansub/

مترادف منسوب: خویش، قوم، متعلق، منتسب، وابسته، مربوط، پیوسته

متضاد منسوب: غریبه

برابر پارسی: خویش، خویشاوند، پیوسته، وابسته

معنی انگلیسی:
akin, connected, related, cousin, allied, imputed, ascribed

لغت نامه دهخدا

منسوب. [ م َ ] ( ع ص ) دارای نسبت و دارای علاقه و دارای پیوستگی و متعلق و مرتبط و متصل و ملحق شده و مخصوص شده. ( ناظم الاطباء ). نسبت داده. بسته. بازبسته. وابسته. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) :
ایا به صورت و سیرت چو آن کجا کردند
برادرانش منسوب ذنب خویش به ذیب.
قطران ( دیوان چ محمد نخجوانی ص 40 ).
اگر ازمطربان سماعی خواهی همه راههای سبک مخواه تا به رعنایی و مستی منسوب نباشی. ( قابوسنامه چ نفیسی ص 53 ). علامت چهارم آنکه قرآن را که کلام وی است و رسول وی را و هر چه به وی منسوب است دوست دارد. ( کیمیای سعادت چ احمد آرام ص 854 ). و یک باب که بر ذکر حال برزویه طبیب مقصور است و به بزرجمهر منسوب. ( کلیله و دمنه ). آنکه از ایشان به خرد منسوب بود... بیرون رفت. ( کلیله و دمنه ). هر کار که به قصد نقض عهد منسوب نباشد مجال تجاوز... فراختر باشد. ( کلیله و دمنه ).
هر یکی زآن به حاجتی منسوب
لیک نامحرمان از آن محجوب.
سنائی ( حدیقه چ مدرس رضوی ص 60 ).
ور به تلبیس نیستی منسوب
همچو ابلیس نیستی مطرود.
عبدالواسع جبلی ( دیوان چ صفا ج 1 ص 117 ).
بر شاخ وجود بنده مرغی است
منسوب به آشیانه تو.
انوری ( دیوان چ مدرس رضوی ص 727 ).
چنین بباید دانست که این کتاب مرزبان نامه منسوب است به واضع کتاب مرزبان بن شروین. ( مرزبان نامه چ قزوینی ص 12 ). فصل هشتم در وصایایی که منسوب است به افلاطون نافع در همه ابواب. ( اخلاق ناصری ). واصفان حلیه جمالش به تحیر منسوب. ( گلستان سعدی ).
- منسوب داشتن ؛ نسبت دادن.بازبستن. مرتبط ساختن. ربط دادن : به رکت رای و نزول همت او را منسوب دارد. ( مرزبان نامه چ قزوینی ص 85 ). رأی آن کس را که با ایشان این مباحثه کندبه سفه منسوب دارند. ( اخلاق ناصری ).
آن وجعها را بدو منسوب دار
گر چه هست آن جمله صنع کردگار.
مولوی.
- منسوب شدن ؛ نسبت داده شدن. بازبسته شدن. مرتبط گردیدن : منزلتی نو نمی جویم... که به حرص و گرم شکمی منسوب شوم. ( کلیله و دمنه ).
وقتی که تو زین اسب بربندی
منسوب شود فلک به کسلانی.
جمال الدین عبدالرزاق ( دیوان چ وحید دستگردی ص 329 ).
به تهمتی منسوب شوم و به وصمت خیانتی موصوف گردم. ( مرزبان نامه چ قزوینی ص 93 ). مرد مقل حال... اگر حلیم بود به بددلی منسوب شود. ( مرزبان نامه چ قزوینی ص 181 ). اگر به خرابات رود از برای نماز کردن ، منسوب شود به خمر خوردن. ( گلستان سعدی ).بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

نسبت داده شده، دارای نسبت
۱ - ( اسم ) نسبت داده شده ۲ - ( صفت ) مربوط پیوسته : [ امیر ارتق ماردین ... و هرچه ... بان مضاف و منسوب ... تصرف نمود . ] ( سلجوقنامه ظهیری . چا. خاور ۳ ) ۲۸ - خویشاوند خویش جمع : منسوبین . ۴ - شعری که شامل عشقبازی با زنان است . ۵ - ( اسم ) نوعی از خطوط اسمی ( سلوک مقریزی ۷۱۸ )

فرهنگ معین

(مَ ) [ ع . ] (اِمف . ) نسبت داده شده ، دارای نسبت .

فرهنگ عمید

۱. دارای نسبت، نسبت داده شده.
۲. (اسم، صفت ) قوم و خویش.

مترادف ها

related (صفت)
وابسته، منسوب، مربوط، خودمانی، منتسب، مقارن

allied (صفت)
متحد، پیوسته، منسوب

فارسی به عربی

قریب

پیشنهاد کاربران

نوشته از اواست:نوشته منسوب به اواست
اینها بستگان آنها هستند:اینها منسوبان ( منسوب ) آنها هستند ( وابسته گان نیز می گوییم . ) .
( " وابسته.
وابستگان.
از ":منسوب ) .
نسبت به کسی دادن :از کسی دانستن.
دانسته:منسوب.
کتاب منسوب به:نوشته دانسته از .
واژه منسوب
معادل ابجد 158
تعداد حروف 5
تلفظ mansub
نقش دستوری اسم
ترکیب ( صفت ) [عربی]
مختصات ( مَ ) [ ع . ] ( اِمف . )
آواشناسی mansub
الگوی تکیه WS
شمارگان هجا 2
منبع لغت نامه دهخدا
...
[مشاهده متن کامل]

فرهنگ فارسی عمید
فرهنگ فارسی معین
فرهنگ واژه های سره
فرهنگ فارسی هوشیار
واژگان مترادف و متضاد

پیشنهاد واژه "هَموَند" به جای "منسوب، مرتبط، مربوط":
این واژه از پیشوند "هم" برابر "یِک، هَم" و نشان دهنده "یکسان بودن، همسان بودن" است و "وَند" برابر "ریشه، رگه" ساخته شده است پس برابر "یک ریشه، یک رگه، هم ریشه، هم رگه" است که برابر "منسوب، مرتبط، مربوط، هم خانواده" است.
بِدرود!
نسبت داده شده یک حرف یا سروده و. . . به شخصی.
برای نمونه: این ابیات منسوب به فردوسی بزرگ است
دارای نسبت و نزدیکی
منسوب یعنی به آن جا تعلق داشتن. منسوب معنی یک چیزی را می دهد مثل رازی . رازی مثلاً در داستان زکریا آمده و ما اگر آن را مثال بزنیم ، رازی به معنای منسوب بودن به �ری �است .
( در جمع ) منسوبین، کارمندان staff
منسوبین سفارت embassy staff

مانند

بپرس