منسم
لغت نامه دهخدا
منسم. [ م َ س ِ ] ( ع اِ ) ناخن شتر. ( دهار ). سپل شتر و سپل شترمرغ. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). خف شتر. ج ، مناسم. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) ( از اقرب الموارد ). || نشان. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). علامت و گویند رأیت منسماً من الأمر اعرف به وجهه. ( از اقرب الموارد ). || راه. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). طریق و گویند، قد استقام المنسم. ( از اقرب الموارد ). || روش و مذهب و جهت. و گویند من این منسمک ؛ ای وجهتک. ( منتهی الارب ) ( از آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ). مذهب و وجه. ج ، مناسم. ( از اقرب الموارد ).
منسم. [ م ُ ن َس ْ س ِ ] ( ع ص ) زنده کننده مردم. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). زندگی بخش و حیات بخش و جان دهنده و برانگیزاننده حیات. ( ناظم الاطباء ).
فرهنگ فارسی
۱ - سپل شتر شترمرغ و فیل . ۲ - نشانه راه عمت راه . ۳ - راه روش ۴ - گیاهی است که دانه هایش را حب المنسم خوانند .
زنده کننده مردم . زندگی بخش و حیات بخش و جان دهنده و بر انگیزنده حیات .
فرهنگ عمید
پیشنهاد کاربران
پیشنهادی ثبت نشده است. شما اولین نفر باشید