منسل
لغت نامه دهخدا
منسل. [ م ُ س َ ] ( ع ص ) زاده شده. ( آنندراج ) ( از منتهی الارب ). زاییده شده و متولدشده. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). رجوع به اِنسال شود.
منسل. [ م ُ س ِ] ( ع ص ) ستور که هنگام پشم ریختن رسد آن را. ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || مرغ کریزکرده. || شتر پشم ریخته. || جامه پایین افتاده. ( ناظم الاطباء ). || گیاه صلیان که که شاخه ها را بیرون آورده و فروانداخته باشد. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || پیشی گیرنده بر قوم. ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). آنکه پیشی می گیرد دیگران را. ( ناظم الاطباء ).
منسل. [ م َ س ِ ] ( ع اِ ) نژاد و خاندان. ( ناظم الاطباء ) ( از اشتینگاس ) ( از فرهنگ جانسون ).
فرهنگ فارسی
پیشنهاد کاربران
پیشنهادی ثبت نشده است. شما اولین نفر باشید