منسج

لغت نامه دهخدا

منسج. [ م َ س َ / س ِ ] ( ع اِ ) جای بافتن کرباس. ( مهذب الاسماء ). سرکار و کارگه. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). محل بافندگی و کارگاه و کارخانه نساجی. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).

منسج. [ م ِ س َ / م َ س ِ ] ( ع اِ ) شانه بافنده. ( دهار ). شانه کرباس. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). || کار چوب که بر وی جامه را بافند. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). آلتی که جامه را بر آن کشند تا بافته شود. ( از اقرب الموارد ). || منسج الفرس ؛ فرودسر کتف اسب. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). جایی از سر دو کتف اسب که به بن گردن پیوندد و گویند: وضع رمحه علی منسج فرسه. ( از المنجد ). میان گردن و شانه. ( یادداشت مرحوم دهخدا ).

فرهنگ فارسی

شانه بافنده . شانه کرباس

پیشنهاد کاربران

بپرس