منزول

لغت نامه دهخدا

منزول. [ م َ ] ( ع ص ) منزول به ؛ آنکه بر او فرودآیند: و انت خیر منزول به. ( از یادداشت مرحوم دهخدا ). || گرفتار زکام و نزله. ( ناظم الاطباء ) ( از فرهنگ جانسون ).

منزول. [ م ُ زَ وِ ] ( ع ص ) هلاک شونده. || افتاده و ساقطشونده. || زایل شونده. ( ناظم الاطباء ) ( از فرهنگ جانسون ).

منزول. [ م َ ] ( اِ ) نامی است که در گرگان به درختچه آلاش دهند و در آستارا آن را هَس و در شهسوار کَنگَه نامند. رجوع به جنگل شناسی کریم ساعی و الاش شود.

فرهنگ فارسی

نامی است که در گرگان به درختچه آلاش دهند و در آستارا آنرا هس و در شهسوار کنگه نامند .

گویش مازنی

/manzool/ نام بومی کوله خاس استمنزول از درختان بومی استدر عین حال کوله خاس و هوکس نامی است که در گرگان به درختچه ی آلاش دهند و در آستارا آن راهس و در تنکابن کنگه نامنداز تیره ی سوسنی ها و دسته ی مارچوبه ها است

پیشنهاد کاربران

بپرس