منزوع

لغت نامه دهخدا

منزوع. [ م َ ] ( ع ص ) برکشیده شده از جای و برکنده شده. ( آنندراج ). از بیخ برکنده و از جای خود برکشیده. برکنده شده. غارت شده. ( ناظم الاطباء ).
- زبیب منزوع العجم ؛ کشمش دانه بیرون کرده. ( یادداشت مرحوم دهخدا ).
- منزوع الرغوة ؛ کف زده. کف گرفته. ( یادداشت مرحوم دهخدا ).
|| برکنده شده و غارت شده. ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ فارسی

بر کشیده شده از جای و بر کنده شده . از بیخ بر کنده و از جای خود بر کشیده . بر کنده شده . غارث شده .

پیشنهاد کاربران

بپرس