منزجر گشتن

پیشنهاد کاربران

- منزجر گشتن ( گردیدن ) ؛ منزجرشدن :
سرو تو چفته کمان شد خود نگردی منزجر
مشک تو کافورسان شد خود نگیری اعتبار.
جمال الدین عبدالرزاق.
تامگر به رفق و مدارا منزجر گردند. ( جهانگشای جوینی ) . اما سببیت ایمان چنان بود که کسی به جهت ایمان. . . بر خیر حریص گردد و از شر منزجر گردد. ( مصباح الهدایه چ همایی ص 340 ) . چون پسر از سفر بازگشت گفت نزدیک بودکه به جیحون افتم و آواز پدر شنیدم و از آن منزجر گشتم. ( مصباح الهدایه ایضاً ص 179 ) . رجوع به ترکیب قبل شود.
...
[مشاهده متن کامل]

|| تنفردارنده و متنفر. ( ناظم الاطباء ) . در تداول فارسی زبانان به معنی متنفر و کاره آید: من از این شخص یا از این کار منزجرم. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) .