مندک

لغت نامه دهخدا

مندک. [ م ُ دَ ] ( از ع ، ص ) کسی که مانده و خسته شود. ( ناظم الاطباء ).
- خسته و مندک ؛ خسته و کوفته. ( فرهنگ لغات عامیانه جمال زاده ).
|| زمین برابر و هموار. ( ناظم الاطباء ). || خرد. حقیر. درهم کوفته :
چونکه کرد الحاح و بنمود اندکی
هیبتی که که شود زآن مندکی.
مولوی ( مثنوی چ رمضانی ص 276 ).
اختران بسیار و خورشید او یکی است
پیش او بنیاد ایشان مندکی است.
مولوی ( ایضاً ص 397 ).
کوه بهر دفعسایه مندک است
پاره گشتن بهر این نور اندک است.
مولوی ( ایضاً ص 422 ).
رجوع به مُندَک و مَندَک شود.

مندک. [ م ُ دَک ک ] ( ع ص ) جای برابر و هموار. ( آنندراج ) ( از منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). رجوع به مدخل قبل شود.

مندک. [ م َ دَ ] ( از ع ، ص ) کساد و ناروایی متاع و کالا باشد. ( فرهنگ جهانگیری ). کسادی و ناروایی اسباب و کالا باشد. ( برهان ). کساد و ناروا و بی قیمتی متاع و کالا. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). جهانگیری ورشیدی این بیت مولوی را شاهد آورده اند :
رستم و حمزه و مخنث یک بُدی
علم و حکمت باطل و مندک شدی.
( مثنوی چ نیکلسن دفتر ششم ص 373 ).
و مُندَک عربی و اسم فاعل از اندکاک است به معنی برابر و هموار گردیدن ( مکان ) و ویران شدن. ( حاشیه برهان چ معین ). این کلمه را صاحب جهانگیری فارسی شمرده و بیتی از مولوی را شاهد آورده ، ولی غلط است و کلمه عربی است از دَک به معنی کوفته و ویران است. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). || پاره پاره. ( غیاث ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - برابر و هموار گردیده ( مکان ) ویران شده منهدم گشته . ۲ - نابود . ۳ - مجاب مغلوب . یا خسته و مندک . خسته و کوفته .
کساد و ناروایی متاع و کالا باشد . کسادی و ناروایی اسباب و کالا باشد .

فرهنگ معین

(مُ دَ ) [ ع . ] (اِمف . ) ۱ - برابر و هموار گردیده (مکان )، ویران شده ، منهدم گشته . ۲ - در فارسی : نابود. ۳ - مجاب ، مغلوب . ،خسته و ~: (عا. ) خسته و کوفته .

فرهنگ عمید

۱. پست.
۲. کم، اندک.
۳. کاسد، کساد کالا.

پیشنهاد کاربران

بپرس