لغت نامه دهخدا
- امر مندوب الیه ؛ کار خوانده شده به سوی آن. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).
|| متوجه گشته. ( ناظم الاطباء ). || فرستاده شده در لغت مکه. ( از اقرب الموارد ). آنکه وی را برای مهمی برگزینند و جایی فرستند. رسول. منتخب. فرستاده. فرسته. سفیر. ایلچی. برانگیخته. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). برگزیده شده. انتخاب شده : او را به مباشرت آن منصب دعوت کردند بدان مسرور و مغرور و از سفارتی که بدان مندوب بود و وساطتی که به اعتماد او منوط و مربوط بود اعراض کرد. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 202 ).
- مندوب شدن ؛ برگزیده شدن. انتخاب شدن. برگزیده شدن برای رسالتی یا اجرای امر مهمی : من بنده بدان رسالت مندوب شدم. ( نفثةالمصدور چ یزدگردی ص 30 و 31 ).
فرهنگ فارسی
( اسم ) کسی که وی را برای انجام دادن مهمی برگزینند و بجایی فرستند برگزیده منتخب .
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
۲. خوانده شده.
پیشنهاد کاربران
سفارش شده، مورد تأکید قرار گرفته:
( رسم محبوب و سنت مندوب ) ( مقامات حمیدی، فی السکباج )
( رسم محبوب و سنت مندوب ) ( مقامات حمیدی، فی السکباج )