مندمل
لغت نامه دهخدا
- مندمل شدن ؛ به شدن جراحت. ( ناظم الاطباء ). نیکو شدن جراحت. گوشت برآوردن و جوش خوردن جراحت. التیام یافتن. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) : اندامی که به سالها... آزرده باشی به مرهم یک هفته کجا مندمل شود. ( نفثةالمصدور چ یزدگردی ص 27 ).
- مندمل گردانیدن ؛ بهبود بخشیدن. التیام دادن : خدشه آن تشویر که به روی دل من مانده بود مندمل گردانید. ( المعجم چ دانشگاه ص 410 ).
فرهنگ فارسی
فرهنگ عمید
پیشنهاد کاربران
پیشنهادی ثبت نشده است. شما اولین نفر باشید