مندمق
لغت نامه دهخدا
مندمق. [ م ُ دَ م ِ ] ( ع ص ) به ناگاه درآینده بی دستوری. ( آنندراج ) ( از منتهی الارب ). آنکه بی دستوری و به ناگاه درمی آید. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || زایل گردنده از جایی. ( آنندراج ) ( از منتهی الارب ). از جای خود زایل شونده. ( ناظم الاطباء )( از اقرب الموارد ). || صیادی که در کازه پنهان می گردد. ( ناظم الاطباء ). رجوع به اندماق شود.
فرهنگ فارسی
پیشنهاد کاربران
مندمق. . کلمه ایست که در گذشته های دور اصولا به مزاحم گفته می شد. کم کم در گویش های بعدی تبدیل شد به کلمه موی دماغ شد . همین کلمه موی دماغ مصطلح برگردان همان مندمق میباشد. جعفر آرونی کاشی شاعر