مندله

لغت نامه دهخدا

مندله. [ م َ دَ ل َ / ل ِ ] ( اِ ) به معنی مندل که عود خام است. ( منتهی الارب ). مندل و عود خام. ( ناظم الاطباء ). عود خام. ( الفاظالادویه ). رجوع به مندل شود. || دایره عزایم خوانان باشد. ( برهان ) ( ناظم الاطباء ). دایره عزیمت خوانان و مقدار شش گز در شش گز. رجوع به مندل شود. || مطلق دایره را نیز گویند. ( فرهنگ رشیدی ) ( آنندراج ).

مندله. [ م َ/ م ِ دِ ل َ / ل ِ ] ( اِ ) نوعی از قماش که از آن خیمه و سایبان سازند. ( برهان ) ( از ناظم الاطباء ). نوعی ازقماش بود. ( فرهنگ جهانگیری ). رجوع به مَندِل شود.

فرهنگ فارسی

نام هر یک از تقسیمات کتاب ریگ ودا .
( اسم ) نوعی پارچه ابریشمین که از آن خیمه و سایبان میساختند .

گویش مازنی

/mendele/ از سمت داخل – درون

پیشنهاد کاربران

بپرس