مندر

لغت نامه دهخدا

مندر. [ م ُ دِ ] ( ع ص ) افکننده. ( آنندراج ). آنکه می افکند چیزی را. ( ناظم الاطباء ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || از شمار افکننده. ( آنندراج ). آنکه از شمار می افکند. ( ناظم الاطباء ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || به شمشیر افکننده دست کسی را. ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). آنکه به شمشیر می افکند. ( ناظم الاطباء ) ( از منتهی الارب ). || آنکه از مال خود بیرون می آورد. ( ناظم الاطباء ) ( از منتهی الارب ). رجوع به اندار شود.

مندر. [ م َ دَ ] ( ع مص ) صاف کردن و مسطح کردن زمین بوسیله غلطک. ( از دزی ج 2 ص 618 ).

فرهنگ فارسی

صاف کردن و مسطح کردن زمین بوسیله غلطک .

گویش مازنی

/mander/ مطابق قرار داد - پیمان – پیمانه

پیشنهاد کاربران

بپرس