داد به الفغدن نیکی بخواه
زین تن منحوس نگونسار خویش.
ناصرخسرو ( دیوان چ تقوی ص 231 ).
محبوسم و طالع است منحوسم غمخوارم و اختر است خونخوارم.
مسعودسعد.
جز کج نرود کار من مدبر منحوس کاین طالع منحوسم کجروسرطان است.
مسعودسعد.
گفتی که بر آن قوم همی طایر منحوس چون طیر و ابابیل زند سنگ به منقار.
امیر معزی ( دیوان چ اقبال ص 202 ).
کردم آواره از مساکن عززحل نحس و طالع منحوس.
سنائی.
گرچه مسعودروی منحوسندورچه مطلق نهاد محبوسند.
سنائی ( مثنویها چ مدرس رضوی ص 209 ).
گهی به باخته این سپهر منحوسم گهی گداخته این جهان غدارم.
انوری ( دیوان چ مدرس رضوی ص 685 ).
هرچند در این دیار منحوس بسته ست مرا قضای مبرم.
خاقانی.
ای چنبر کوست فلک ، کرده زمین بوست فلک در خصم منحوست فلک ، چون بخت بیزار آمده.
خاقانی.
بدعت فاضلان منحوس است این صناعت برای هر تدمیر.
خاقانی.
در سیه چال مدتی محبوس مانده بادی زطالع منحوس.
کمال الدین اسماعیل ( دیوان چ حسین بحرالعلومی ص 456 ).
- منحوس شدن ؛ نحس شدن. نامبارک شدن. بدیمن شدن. شوم شدن :
مدت عالم به آخر می رسدبی هیچ شک
طالع عالم نمی بینی که چون منحوس شد.
انوری ( دیوان چ مدرس رضوی ص 606 ).
رایت دولت او منکوس و طالع او منحوس شد و از جور زمانه مقید و محبوس گشت. ( لباب الالباب چ نفیسی ص 87 ).اختر جاه تو در برج شرف شد مستقیم
طالع دشمن کنون منحوس و راجع می شود.
کمال الدین اسماعیل ( دیوان چ حسین بحرالعلومی ص 273 ).
- منحوس طالع ؛ نگون بخت. بدطالع :
منکوب طبعم آوخ منحوس طالعم
بر عالم سبکسر از آن من گران بوم.
خاقانی.