منحوس

/manhus/

مترادف منحوس: بداختر، بدبخت، شوم، مشئوم، نامبارک، نامیمون، نحس، نکبتی

متضاد منحوس: مبارک، همایون

معنی انگلیسی:
sinister, gloomy, wretched, evil, infelicitous, unlucky

لغت نامه دهخدا

منحوس. [ م َ ] ( ع ص ) بداختر. ( آنندراج ). شوم و نافرجام و بداختر و نحس و بد و بدبخت. ( ناظم الاطباء ). ضد مسعود. نَحس. نَحِس. ( از اقرب الموارد ) . مشؤوم. شوم. نامیمون. مَرخَشَه. بدشگون. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) : بر طالع منحوس برنشست و از شهر بیرون آمد. ( تاریخ بیهقی چ فیاض ص 685 ).
داد به الفغدن نیکی بخواه
زین تن منحوس نگونسار خویش.
ناصرخسرو ( دیوان چ تقوی ص 231 ).
محبوسم و طالع است منحوسم
غمخوارم و اختر است خونخوارم.
مسعودسعد.
جز کج نرود کار من مدبر منحوس
کاین طالع منحوسم کجروسرطان است.
مسعودسعد.
گفتی که بر آن قوم همی طایر منحوس
چون طیر و ابابیل زند سنگ به منقار.
امیر معزی ( دیوان چ اقبال ص 202 ).
کردم آواره از مساکن عز
زحل نحس و طالع منحوس.
سنائی.
گرچه مسعودروی منحوسند
ورچه مطلق نهاد محبوسند.
سنائی ( مثنویها چ مدرس رضوی ص 209 ).
گهی به باخته این سپهر منحوسم
گهی گداخته این جهان غدارم.
انوری ( دیوان چ مدرس رضوی ص 685 ).
هرچند در این دیار منحوس
بسته ست مرا قضای مبرم.
خاقانی.
ای چنبر کوست فلک ، کرده زمین بوست فلک
در خصم منحوست فلک ، چون بخت بیزار آمده.
خاقانی.
بدعت فاضلان منحوس است
این صناعت برای هر تدمیر.
خاقانی.
در سیه چال مدتی محبوس
مانده بادی زطالع منحوس.
کمال الدین اسماعیل ( دیوان چ حسین بحرالعلومی ص 456 ).
- منحوس شدن ؛ نحس شدن. نامبارک شدن. بدیمن شدن. شوم شدن :
مدت عالم به آخر می رسدبی هیچ شک
طالع عالم نمی بینی که چون منحوس شد.
انوری ( دیوان چ مدرس رضوی ص 606 ).
رایت دولت او منکوس و طالع او منحوس شد و از جور زمانه مقید و محبوس گشت. ( لباب الالباب چ نفیسی ص 87 ).
اختر جاه تو در برج شرف شد مستقیم
طالع دشمن کنون منحوس و راجع می شود.
کمال الدین اسماعیل ( دیوان چ حسین بحرالعلومی ص 273 ).
- منحوس طالع ؛ نگون بخت. بدطالع :
منکوب طبعم آوخ منحوس طالعم
بر عالم سبکسر از آن من گران بوم.
خاقانی.

فرهنگ فارسی

شوم، بداختر
( اسم ) شوم نا میمون بد اختر. یا ایام منحوس ( منحوسه ) . بنظر قدما در ماههای قمری روزهای ذیل نحس بشمار میرفتند : [ هفت روزی نحس باشد در مهی زان حذر کن تانیابی هیچ رنج . ] [ سه و پنج و سیزده با شانزده بیست و یک با بیست و چار و بیست و پنج . ] ( نصاب . چا . کاویانی ۵۸ ) توضیح نحس ( شوم است ) فعل لازم است و اسم مفعول از آن در عربی نیامده و صفت از آن نحس و نحیس است

فرهنگ معین

(مَ ) [ ع . ] (اِمف . ) شوم ، بدیمن .

فرهنگ عمید

شوم، بداختر.

واژه نامه بختیاریکا

دِگه دگِه

مترادف ها

sinister (صفت)
کج، فاسد، نا درست، گمراه کننده، شیطانی، بدشگون، نامیمون، بدخواه، بدیمن، منحوس

فارسی به عربی

فادح

پیشنهاد کاربران

شوم روی . ( ص مرکب ) نامبارک روی . منحوس رخ . مقابل فرخ لقا : به گفتار گرسیوز شوم روی گران کرد بیهوده دل را بدوی . فردوسی .
منحوس: ( شوم )
منحوس:شوم
برابر و همسنگ پارسی سره این واژه:
بدگهر
بدشگون
ناخجسته
نافرخنده
منحوس:شوم ( چیزی که باعث بدبختی میشه )
مثال:ویروس منحوس

بپرس