از میان بردن، منحرف کردن، کنار گذاشتن، تغییر جهت دادن، ترن را به خط دیگری انداختن
بیگانه کردن، انتقال دادن، منحرف کردن
بیگانه کردن، منحرف کردن، گردانیدن، گذراندن، دفع کردن، بیزار کردن، بر گرداندن
منحرف کردن، معطوف داشتن
منحرف کردن، کج کردن، شکستن، منکسر کردن
منحرف کردن، عدول کردن، کج شدن، طفره زدن، منحرف شدن
منحرف کردن، کوشش کردن، برگشتن، خم شدن، تعظیم کردن، خم کردن، خمیدن، کج کردن، دولا کردن، بذل مساعی کردن
منحرف کردن، صرف نظر کردن
منحرف کردن، تاب برداشتن، تاب دار کردن
منحرف کردن، پیچاندن، فشردن، چلاندن، به زور گرفتن، انتزاع کردن
منحرف کردن، گمراه شدن، از راه راست بدر کردن