منحرف کردن


مترادف منحرف کردن: به بیراهه کشاندن، گم راه کردن، از راه به در بردن

برابر پارسی: گمراه کردن، گرداندن، بیراه کردن

معنی انگلیسی:
avert, deflect, deprave, deviate, divert, pervert, shunt, turn, warp

مترادف ها

shunt (فعل)
از میان بردن، منحرف کردن، کنار گذاشتن، تغییر جهت دادن، ترن را به خط دیگری انداختن

alienate (فعل)
بیگانه کردن، انتقال دادن، منحرف کردن

avert (فعل)
بیگانه کردن، منحرف کردن، گردانیدن، گذراندن، دفع کردن، بیزار کردن، بر گرداندن

divert (فعل)
منحرف کردن، معطوف داشتن

deflect (فعل)
منحرف کردن، کج کردن، شکستن، منکسر کردن

swerve (فعل)
منحرف کردن، عدول کردن، کج شدن، طفره زدن، منحرف شدن

bend (فعل)
منحرف کردن، کوشش کردن، برگشتن، خم شدن، تعظیم کردن، خم کردن، خمیدن، کج کردن، دولا کردن، بذل مساعی کردن

call off (فعل)
منحرف کردن، صرف نظر کردن

warp (فعل)
منحرف کردن، تاب برداشتن، تاب دار کردن

wring (فعل)
منحرف کردن، پیچاندن، فشردن، چلاندن، به زور گرفتن، انتزاع کردن

pervert (فعل)
منحرف کردن، گمراه شدن، از راه راست بدر کردن

فارسی به عربی

اعصر , اعوجاج , انحرف , انحناء , تفاد , حول , غریب

پیشنهاد کاربران

خیانت کردن به یه فرد ساده لوح، افتادن در چاه
خیلی خیانت کردن به یه انسان ساده افتادن در چاه
گمراه کردن . کژدیسه کردن
از راه یا از ره راندن ؛ منحرف کردن. فریب دادن :
بسا زن کو صد از پنجه نداند
عطارد را به زرق از ره براند.
نظامی.
وُریباندَن.
چیزی جز خود فریبی مرا منحرف نکرد.
detour به معنای از راه فرعی رفتن یا منحرف شدن است

بپرس