منحت
لغت نامه دهخدا
منحت. [ م ِ ح َ ] ( ع اِ ) منحة. عطا و دهش : حکم او راست در راندن منحت و محنت. ( تاریخ بیهقی چ فیاض ص 2 ). همه کراهیت رفاهیت شد و ترحت فرحت و عسر یسر و محنت منحت گشت. ( منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 24 ). رجوع به منحة شود.
منحت. [ م َ ح َ ] ( ع اِ ) اصل و نژاد: هو من منحت صدق.ج ، مناحت. ( از اقرب الموارد ). رجوع به مناحت شود.
منحت. [ م ُ ن َح ْ ح َ ] ( ع ص ) سم تراشیده شده. ( ناظم الاطباء ).
منحة. [ م ِ ح َ ] ( ع اِ ) دهش. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). عطا و دهش. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ) : اما بعد، احسن اﷲ حفظک و حیاطتک و امتع امیرالمؤمنین بک و بالنعمة الجسیمة و المنحة الجلیلة و الموهبة النفیسة فیک. ( تاریخ بیهقی چ فیاض ص 296 ) . رجوع به منحت شود. || آن اشتر که بدهند تا از شیر و پشم او نفع گیرند. ( مهذب الاسماء ). ستور که پشم و شیر و بچه اش دهند کسی را. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). ماده شتر یا گوسفندی که به کسی دهند به اینکه پشم و شیر و بچه آن مال آن کس باشد و خود حیوان مال صاحبش بود. ج ، مِنَح. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). در اصطلاح فقه ، گوسفندی است که عاریه می دهند تا مستعیر از شیر آن استفاده کند. ( ترمینولوژی حقوق ، تألیف جعفری لنگرودی ). || هر چیز عاریتی. ( ناظم الاطباء ).
فرهنگ فارسی
سم تراشیده
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
پیشنهاد کاربران
از بین رونده. از بین رفتن. تراشیده شدن . تمام شدن. فرسوده شدن