منجک

لغت نامه دهخدا

منجک. [ م َ ج َ ] ( اِ ) آن بود که مشعبدان بدوقلم و چیزها برجهانند . ( لغت فرس اسدی چ اقبال ص 272 ). یکی از جمله شعبده هایی است که شعبده بازان کنند و آن چنان است که پاره های آهن و سنگ ریزه را در کاسه آب ریزند و یک یک را از کاسه بیرون جهانند و همچنین قلم را از دوات. ( برهان ). شعبده ای است که مشعبدان کنند، چنانکه آهن پاره ها در کاسه پر از آب کنند و به شعبده از کاسه برجهانند. ( فرهنگ رشیدی ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ) :
به منجک جهاندی مرا از درت
بهانه نهادی تو بر مادرت.
منجیک ( از لغت فرس چ عباس اقبال ص 272 ).
از کون خر فروتر و پنج ارش
می برجهد سبکتر از منجک.
منجیک ( از لغت فرس ایضاً ص 272 ).
|| به معنی برجستن باشد. ( برهان ) ( فرهنگ جهانگیری ) ( آنندراج ).برجستگی. ( برهان ). ظاهراً از معنی اول استخراج کرده اند. ( از حاشیه برهان چ معین ). || به معنی گهواره هم هست که به عربی مهد گویند. ( برهان ). گهواره. مهد. ( از ناظم الاطباء ): المهد؛ منجک. ( مهذب الاسماء ).

منجک. [ م ُ ج َ ] ( اِ مصغر ) مصغر منج است که زنبور عسل باشد. ( برهان ). زنبور خرد. ( ناظم الاطباء ). منج خرد. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) . || به معنی قرنفل هم آمده است. ( برهان ). میخک و قرنفل. ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ معین

(مَ جَ ) (اِ. ) نوعی شعبده که عبارت است از بیرون جهانیدن پاره های آهن و سنگ ریزه از کاسة آب یا قلم از دوات .

فرهنگ عمید

۱. شعبده.
۲. از کارهای شعبده بازان که چیزی را به شعبده از جای خود بجهانند.
زنبور کوچک.

پیشنهاد کاربران

بپرس